یک عدد مبهم می نویسد



برخلاف این سال ها که خوب تونستن آرزوها و علایق و استعداد هام رو نادیده بگیرن و من هم مجبور به فراموشی باشم، خوشبختانه هنوز یک آرزو برام باقی مونده:))
یک خواب عمیق، اینقدر عمیق که حتی فراموش کنم نفس کشیدن  رو  و طلوع خورشید فردا رو نبینم.
من نباشم و حسرت نداشته باشم ولی یک عده بمونن و با عذاب وجدان نبود من رو نظاره گر باشن.
به نظرم اتفاق زیبا و باشکوهی باید باشه:))
قال مبهم:
از حسرتم یک آرزوی کهنه اما دلربا مانده
یک مرگ خاموش که حکم زندگی دارد»


*آمریکا احتمالا، موزیک لیست گوشی بنده رو دیده حمله نمیکنه :/:/
*رپ،مداحی، همایون شجریان، 25 باند،ایهام، سوگند، علمدار کمیل و چندین تا آهنگ قدیمی که ترجیحا نگم بهتره:)
*در عتیقه بودن سلیقه من در انتخاب آهنگ هیچ شکی نیستی:)
* تلاش گلاب در حفظ آهنگ واقعا قابل احترامه، الان چند روزه میفرمایند:
سپیده دم اومد و وقت رفتن
یادت باشه خونمونو کردی ویرون:/
* احتمالا بعد از نسکافه به آهنگ اعتیاد داشته باشم، از شجریان آهنگ گوش میدم، افسرده میشم، از ایهام آهنگ گوش میدم، عاشق میشم، علمدار کمیل گوش میدم، با ایمان میشم :/:/
* یک آهنگ خوب پیشنهاد بدین:)


از همین تریبون اعلام میکنم الان که شما دغدغتون شده ولنتاین، باید بگم کنکوری های عزیز زمان ثبت نام کنکور آغاز شد، فمن الله توفیق
میتونین برای ولنتاین ورقه‌ی ثبت نام کنکور98 رو کادو ببرین:/



پ. ن: البته این احتمال هم وجود داره که طرف  امتحان تخصص و ارشد و. داشته باشه و شما هم متقابلا همچین هدیه ای دریافت کنید:/:/


*ایستاده بودیم و حرف میزدیم اصلا نمیدونم چی شد که بحث رفت سمت دوره ها و  مهمونی های دوستانه خانوادگی.
گفت:کاش پسر بودی، پسرای دوره موفق تر از شما دخترا هستن.
و این حرف داره تو مغزم رژه میره و هی تکرار میشه، هی تکرار میشه و هی تکرار میشه.
*دارن در مورد انتخاب رشته n میلیون سال بعد گلاب حرف میزنن، بالاخره صبرم تموم شد و گفتم:یعنی الان این رشته هایی که به صرف استعداد انتخاب شد، بازار کار دارن دیگه؟؟ فقط مهندسی بازار کار نداشت؟؟
میگه:مهندسی چیه، رشته ***خیلی درآمدزایی داره.
و من سعی میکنم پوزخندم رو پنهان کنم.
*یکی از بچه های مجازی از من ناراحت شده، البته نمیدونستم از من ناراحته ها، بعد منم ازش ناراحتم الان هم نیست:(


وقتی رفتین سوریه و عراق و شام، مذهبیون و معتقدین و مومن ها اومدن برای حفظ حرم و دیدین رشادت های شهید حججی گونه و.
این جا دیگه بحث حرم نیست، بحث حریم پیش اومده، البته بعید میدونم متوجه بشین چون شما هیچوقت کشوری نداشتین که برای حفظ حریمش دفاع کنین و حساسیت مردم حتی برای یک وجب خاک رو درک نمیکنین. 
این جا دیگه مذهبیون تنها نیستن، این جا کشورماست، همه میان، از پیرمرد تا بچه های دبیرستانی، از دکتر و مهندس تا کارگر و مذهبی تا روشن فکر غرب زده و
این حریم، این مرز، این خاک برای ما مهم بوده، هست، خواهد بود، این حریم رو حفظ میکنیم حتی شده این خاک با خون شهدا رنگین بشه.
فی الواقع برای یاد آوری

این نماهنگ که پیرو تهدید حرم بود رو ببینین، برای کشور هم که تهدید به حساب نمیاین ولی به کارنامه 8 سالمون نگاه کنین خالی از لطف نیست:)

27 شهید و 13 زخمی. 
به هر سویی غمی اندوه انبوهی
وطن جان خسته ام
پایان خوب داستانت کو
(شاعر گمنام)


دیروز رفتیم بیرون، در راستای بازگشت مجدد و غرور آفرین مبهم به صف نماز خوانان، یهو یک مسجد دیدم، گفتم :بریم نماز بخونیم.
حضار محترم مخالف بودن و عقیده داشتن ساعت 19 هیچ مسجدی باز نیست، منم اصرار که حتما کسی هست:))
از مشقت های وضو گرفتن تو هوای سرد فقط بگم، آب ریختم رو صورتم، حس کردم صورتم کامل خیس نشد، چشمان مبارک را گشودم و تازه متوجه شدم عینک رو صورت جامونده ظاهرا :/:/:/
از وضو گرفتن که بگذریم، موقع ورود به مسجد دیدیم یک حاج خانومی از مسجد اومد بیرون، من و خواهر هم گفتیم حتما قسمت خواهران و برادران به نوعی مجزا شده ولی ورودی مشترک داره، در ورودی رو که باز کردیم، یعنی قیافه مردم دیدنی بود، یک بنده خدا دانشجو بود، جزوه به دست انگار رفته رو حالت stop اصلا حرکت نمیکرد، یک عده پیرمرد داشتن صحبت میکردن بعد یک دفعه ساکت شدن، یک نفر دستش سینی چایی بود، سینی رو گذاشت زمین با حالت مشکوک و متعجب پرسید:نماز بخونین؟؟خواهر:بله، پیرمرد:وضو دارین؟؟ من:بله، بعد گفت باشه باشه، بفرمایین، این سمت قسمت خواهران هست، تازه فهمیدیم نه تنها رفتیم وضوخونه برادران، بلکه از ورودی قسمت برادران وارد مسجد شدیم،تازه بعدش فهمیدیم اصلا اینجا مسجد نیست امام زاده است:/

*انتظار نداشتم با این تعداد از کامنت روبرو بشم، ممنون از همه:))


*گاهی فکر میکنم این که من وبلاگ دارم چه ومی داره؟؟
*این که روزانه تعداد زیادی پست بی محتوا منتشر میکنم یعنی چی؟؟
*چرا با گفتن اتفاقات روزمره، شخصیت خودم رو میبرم زیر سوال؟؟
*این که یک عده بنده رو نادرست قضاوتت میکنن، مقصرش خودم هستم و این پست ها:)
*اول میخواستم مجددا وبلاگ رو حذف کنم، شاید بیشتر از 20 تا پست پیش نویس شده داشتم، آرشیو رو حذف کردم، ولی از این به بعد هیچ پستی رو پیش نویس یا حذف نمیکنم:)
* میخوام کمتر روزمره بنویسم و اشتباهاتم رو مجددا تکرار نکنم.
* شرمنده ولی کامنت های ارسالی و دریافتی رو حذف کردم، الان احساس بهتری دارم، مثل خونه تی:)


پسر همسایه حدودا همسن گلاب باید باشه و همکلاسی گلاب بوده دقیقا با رفتارهاش آشنا هستم:)
شدیدا ترسو، یعنی شدیدا، تا حدی که میترسه تنها بره اتاق خودش.
شما فکر کنین با این تفاسیر من با یک چراغ دستی قوی، وقتی برق اتاقش خاموش بود و داشت میخوابید، نور انداختم به پنجره اتاقش:))))) 

*‌میتونین‌ قیافه‌اش رو متصور بشین:) 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها