دیروز رفتیم بیرون، در راستای بازگشت مجدد و غرور آفرین مبهم به صف نماز خوانان، یهو یک مسجد دیدم، گفتم :بریم نماز بخونیم.
حضار محترم مخالف بودن و عقیده داشتن ساعت 19 هیچ مسجدی باز نیست، منم اصرار که حتما کسی هست:))
از مشقت های وضو گرفتن تو هوای سرد فقط بگم، آب ریختم رو صورتم، حس کردم صورتم کامل خیس نشد، چشمان مبارک را گشودم و تازه متوجه شدم عینک رو صورت جامونده ظاهرا :/:/:/
از وضو گرفتن که بگذریم، موقع ورود به مسجد دیدیم یک حاج خانومی از مسجد اومد بیرون، من و خواهر هم گفتیم حتما قسمت خواهران و برادران به نوعی مجزا شده ولی ورودی مشترک داره، در ورودی رو که باز کردیم، یعنی قیافه مردم دیدنی بود، یک بنده خدا دانشجو بود، جزوه به دست انگار رفته رو حالت stop اصلا حرکت نمیکرد، یک عده پیرمرد داشتن صحبت میکردن بعد یک دفعه ساکت شدن، یک نفر دستش سینی چایی بود، سینی رو گذاشت زمین با حالت مشکوک و متعجب پرسید:نماز بخونین؟؟خواهر:بله، پیرمرد:وضو دارین؟؟ من:بله، بعد گفت باشه باشه، بفرمایین، این سمت قسمت خواهران هست، تازه فهمیدیم نه تنها رفتیم وضوخونه برادران، بلکه از ورودی قسمت برادران وارد مسجد شدیم،تازه بعدش فهمیدیم اصلا اینجا مسجد نیست امام زاده است:/

*انتظار نداشتم با این تعداد از کامنت روبرو بشم، ممنون از همه:))


مشخصات

آخرین جستجو ها